دوره زمونه

به هر وبلاگی سر می زنم یا غم داره یا تعطیل شده.یه جورایی دلم گرفت.آخه به پیر به پیغمبر منم غم دارم ولی راضی نمی شم اینجا بیارمشون و بقیه رو ناراخت کنم.دلم می خواد هر کس دلش گرفته بیاد اینجا و یه لبخند رو لباش نقش ببنده و از اینجا بره....اما بعد فکر کردم شاید بازگو کردن غم من دردی رو دوا کنه...شاید باعث شه که بعضیا به خودشون بیان...یه مدتیه که به خاطر یه موضوع سکوت کردم و برای من که همیشه غمهام بیشتر از 1 روز دوام نمی یووردن خیلی سخته...کاش می تونستم مستقیما بهشون بگم که تو این مدت چقدر اذیت شدم.

ولی این دفعه تصمیم گرفتم صبر کنم.به خودم نهیب می زنم که محمد ممکنه داری اشتباه می کنی .صبر کن زود تصمیم نگیر.زود قضاوت نکن....می دونم گذشت زمان خیلی از مسایل رو حل می کنه...

اولین باری که تصمیم گرفتم وبلاگ بنویسم هدفهای بزرگی داشتم و هنوزم دارم و یادم نرفته ولی

 اصلا فکر نمی کردم که دوستای زیادی رو اینجا پیدا کنم.خیلیاشونو می شناسم و خیلیاشونو تا حالا ندیدم...

اصلا فکر نمی کردم که اینجا به همین راحتی بشه دوست شد و بعد بتونیم این دوستیها رو محکمتر کنیم یا اونا رو به دشمنی تبدیل کنیم..

فکر نمی کردم به این راحتی بشه عاشق شد و به سختی بشه دل کند...

فکر نمی کردم اینجا بعضیا بتونن خیلی راحت بقیه رو دست بندازن ..دروغ بگن...بهش ضربه بزنن.

فکر نمی کردم کسایی پیدا بشن که با شوخیای بی جا دل دوستاشونو خون کنن..فکر نمی کردم ...

خدا یا به هیچ کدوم از اینا فکر نمی کردم.نمی دونم بخاطر داشتن دوستای خوب اینترنتی باید خوشحال باشم یا بخاطر بعضی حرفها و سو برداشتها باید ناراحت باشم.

چند روز پیش به خدا می گفتم خدایا تو خودت بهتر می دونی که من بهتر از اون چیزی هستم که بعضیا فکر می کنم و احتمالا بدتر از اونی که بعضی دیگه فکر می کنن...

خدایا کمکم کن تا بدون فکر کاری رو نکنم.بدون تامل حرفی رو نزنم

.خدایا کمکم کن تا هیچ وقت از یاد تو بیرون نرم.با تو باشم وتو با من برای همیشه....

.خدایا کمکم کن تا بتونم بهشون بفهمونم که در مورد من اشتباه فکر می کنن.

تو رو خدا روی کارایی که می کنین فکر کنین..محمد با توام روی حرفایی که می زنی بیشتر فکر کن .نکنه باعث بشی که یکی از دستت ناراحت بشه..نکنه یه دفعه قلب کسی رو بشکنی ..نکنه یکی پیدا شه که در مورد تو بد فکر کنه در حالیکه تو اصلا به اون چیز فکر نکردی...نکنه

نمی دونم تا کی این سکوت لعنتی ادامه داره ولی امیدوارم احتیاج به گفتن من نباشه...

برام دعا کنین.
محتاجم به دعا.
                                                                              محمد

نظرات 1 + ارسال نظر
سفرکرده یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.safarkarde.blogsky.com

بگو تا بشنویم عزیز !
شادی که گفتن نداره ... داره ؟
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد