شناخت دنیای درون

[     قدرت فکر ، چیزی غیر از امواج انرژی زا نیست .

[     از نظر روحی می دانیم که ضمیر ناخودآگاه تابع قدرت روح شخص است و اگر فردی بتواند بر قدرت روحی خویش تسلط یابد. اعمال و افعال ضمیر ناخودآگاه را نیز تحت کنترلف خودر در می آورد . لذا اگر خواسته باشددر محلی از بدن ده ، سلولیهای بیشتریا قوی تری ساخته شوند با نیروهای عقلی و روحی و ذاتی خویش قادر به اجرای آن خواهد شد و سپس با انجام چنین عملی ، می تواند سلامت یا آرامش را به عضو یا ارگانی که ناراحت است باز گرداند و اجرای چنین عملی ، معمولا توسط هر روحی برمی آید حال این روح می تواند مربوط به یک فرد زنده یا مرده باشد.

[     رنگ قرمز گاهی تاثیر زیادی دارد که باعث می شود فشار خون بالا رود و تغییراتی در تعداد تنفس و ضربان قلب آنان بوجود می آید روی اعصاب سمپاتیک اثر می گذارد.  آبی پر رنگ برخلاف امواج رنگ فوق ، موجب کاهش فشار خون در اشخاص می گردد و بر روی سیستم تنفس نیز اثر مثبت می گذارد و آنرا آرامتر از حد معمول می نماید.

[     حیات هر شخص به سه مطلب یا نیرو و حقیقت اصلی مربوط است و آنها هستند که موجب ادامه زندگی و حرکت فردی می گردند و عبارتند از : خدا ، روح و جسم ـ (روح و روان ) قسمت اول جزو انرژی های پنهان خلقت هستند و سومی انرژی ظاهری ماده . قسمت اول و دوم دارای تعقل ، تفکر ، شعور ،‌باطن و ظاهر ، حرکت و ..... می باشند . آن دو نیرو به جسم مادی حرکت می دهند .

[     ضمیر ناخودآگاه یا ضمیر باطن ، این ظمیر در تمام طول حیات یعنی در موقع خواب و بیداری اشخاص ، بیدار و فعال است و عملیات خود را در جهت بازسازی و کنترل تمام اعضای بدن انجام می دهد و زمانی که خود فرد نسبت به این امر هیچگونه آگاهی یا شعوری ندارد. کمی بتواند به خودشناسی برسد و در این راستا بر ضمیر ناخودآگاه خویش غلبه یابد تا اخر عمر ، ضعف روحی ندارد

«یکی بود یکی نبود» ؛ «غیر از او هیچکس تنها نبود»

«یکی بود یکی نبود»

یک مرد بود که تنها بود.
یک زن بود که او هم تنها بود.
زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود.
مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود.
خدا غم آنها را می دید و غمگین بود.
خدا گفت:
شما را دوست میدارم، پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید.
مرد سرش را پائین آورد؛
مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید.
زن به آب رودخانه نگاه کرد و مرد را دید.
خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند.
خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید.
مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود.
زن خندید.
خدا به مرد گفت :
به دستهای تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنید.
مرد زیر باران خیس شده بود. زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت، مرد خندید.
خدا به زن گفت:
به دستهای تو همه ی زیبائیها را می بخشم تا خانه ای را که او می سازد، زیبا کنی.
مرد خانه ای ساخت و زن خانه را گرم و زیبا کرد.
آنها خوشحال بودند.
خدا خوشحال بود.
یک روز، زن پرنده ای را دید که به جوجه هایش غذا می داد. دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد تا پرنده میان دستهایش بنشیند. اما پرنده نیامد. پرواز کرد و رفت و دستهای زن رو به آسمان ماند. مرد او را دید. کنارش نشست و دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد.
خدا دستهای آنها را دیدی که از مهربانی لبریز بود. فرشته ها در گوش هم پچ پچی کردند و خندیدند.
خدا خندید و زمین سبز شد.
خدا گفت : از بهشت شاخه ای گل به شما خواهم داد.
فرشته ها شاخه ی گلی به دست مرد دادند. مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاک کاشت. خاک خوش بو شد.
پس از آن کودکی متولد شد که گریه میکرد.
زن اشک های کودک را می دید و غمگین بود.
فرشته ها به او آموختند که چگونه طفل را در آغوش بگیرد و از شیره ی جانش به او بنوشاند.
مرد زن را دید که می خندد. کودکش را دید که شیر می نوشد. بر زمین نشست و پیشانی اش را بر خاک گذاشت؛
خدا شوق مرد را دید و خندید.
وقتی خدا خندید، پرنده بازگشت و بر شانه ی مرد نشست.
خدا گفت:
با کودک خود مهربان باشید، تا مهربانی را بیاموزد.
راست بگویید، تا راستگو باشد.
گل و آسمان و رود را به او نشان دهید، تا همیشه به یاد من باشد.
روزهای آفتابی و بارانی از پی هم گذشت.
زمین پر شد از گلهای رنگارنگ و لابه لای گلها پر شد از بچه هایی که شاد دنبال هم می دویدند و بازی می کردند.
خدا همه چیز و همه جا را می دید.
خدا دید که زیر باران مردی دستهایش را بالای سر زنی گرفته است، که خیس نشود.
زنی را دید که در گوشه ای از خاک با هزاران امید شاخه ی گلی را می کارد.
خدا دستهای بسیاری را دید که به سوی آسمان بلند شده اند و نگاههایی که در آب رودخانه به دنبال مهربانی می گردند و پرنده هایی که ...
خدا خوشحال بود؛
چون دیگر؛

«غیر از او هیچکس تنها نبود»

شناخت دنیا

رنگ یاقوت و ژرفای آب ، رنگ آسمون و سکوت ، رنگ رویا، رنگ اشک تو بر کاغذ ، رنگ عشق آبی است ، و من همه چیز را به رنگ آبی می خواهم

25 آبان سال 1379 روز شهادت "ادواردو آنییلی" وارث خانواده سرمایه دار و ثروتمند و بانفوذ ایتالیایی(که تمام ثروت و بودجه ایتالیا مستقیما به اتخاذ تصمیمات این خانواده دارد) که با قرآن و دین اسلام آشنا شد و در سن 20 سالگی شیعه شد و اسم مهدی را برای خود انتخاب کرد و در ضمن تنها خارجی بود که امام خمینی پیشانیش را بوسه زد.او که باتهدیدات کلیساها روبرو بود(چون مهد مسیحیت در ایتالیاست)نه تنها بین ثروت فراوان و اسلام، اسلام را اتنخاب کرد بلکه حتی از جان خود هم گذشت که سرانجام پس از اصرار وی بر ادامه کار و وحشت مسیحیان در به خطر افتادنشان اورا به شهادت رساندند و وانمود کردند که خودکشی کرده است وسرانجام دریک قبرستان مسیحی! اورابه خاک سپردند

عشق پیشوند زندگی و پسوند مرگ است.سرآغاز آفرینش و تعریف هر نفس است

کسی که بهشت را برزمین نیافته است آنرا در آسمان نیز نخواهد یافت.خانه خدا نزدیک است و تنها اثاث آن عشق است

دیدن دنیا دریک دانه شن و بهشت در یک گل وحشی ، تسخیر بینهایت درکف دست تو، و جاودانگی تنها درساعتی

سکوت متن آسانی است که معمولا اشتباه خوانده می شود

عشق دودی است برخاسته ازآه سینه،تطهیرشده باآتش درچشم عشاق و غمناک، همچون دریای خشک
دیگرچه؟نوعی جنون؟زخمی بسته؟ و یاشیرینی جاودان!؟

اگر سحر رااز زندگی عاشقان برداریم بقیه آن درظلمات ناپدید می شود

عشق مردم خوار است،بی عشق مردم خوار است. عشق نه نام داردو نه ننگ،نه صلح داردو نه جنگ

عشق،عشق می آفریند.عشق دلشوره بهمراه دارد.دلشوره جرات می بخشد.جرات اعتماد بهمراه دارد

اوهنوز درروح من جوانه می زند وآهسته نجوا میکند،ابرها درباد آرام میگیرند وباد به برف بدل می شود

مرگ چیزی را دگرگون نمی کند،مگر نقابهای پوشاننده ی چهره ما را

خدایا! من آن ظرف گِلی هستم که توگوهر پاک و مقدّس خودتو درونم نهادی و هرآن امکان شکستن این ظرفِ گِلی وجود دارد

اندوه،سایه ی خداوندی است که دردل بدکاران جای نمی گیرد.اگراندوه می توانست سخن بگوید،نشان می داد که ازشادمانی ِ ترانه خواندن،شیرین تراست

درهای وحی بسته شده است،ولی درهای معجزات الهی ونیز الهامات روحی والهی بسته نشده است

سپیده دمان باقلبی بالدار بیدارشدن و سپاس گزاردن برای روزدیگری از دلدادگی؛ونیمروزان آرمیدن و دل درمستانگی مهر بستن؛شامگاهان باسپاس به خانه بازگشتن؛وآنگاه،خفتن با نیایشی بهر دلدار دردل؛و سرودستایش بر لبان

روح درونی خودرا زیبا کنید،تاشخصیت درونی و بیرونی شما یکی شود

ریشه ی شقایق ِ پژمرده،ناله ای است به درگاه خدا

نیایش چیست مگر فراکشیدن خودتان در اثیر زنده؟

خداونددردل شما فروزانه ای نهاده است که با زیبایی ودانش فروزان می گردد.گناه است که آنرا خاموش ساخته و زیر خاکسترها دفن میکند

انسان میتواند آزاد باشد،بی آنکه بزرگ باشد.اماهیچ انسانی نمی تواند بزرگ باشد،ولی آزادنباشد

عشق آن آتش شوق الهی است که ماسوی الله را می سوزاند و نابود می گرداند

عشق آن مغناطیس روحانی لطیف و حساس است به جانب زیبایی و کمال

عشق حکومت الهی بر مملکت نفس انسانی به سبب جلوه گریهای انوار الهی

هر کجا که اعتقاد و ایمان است . عشق آنجاست . هر کجا که عشق است . آسایش و آرامش است . هر کجا که آسایش و آرامش است . خدا آنجاست . هر کجا که خدا هست . نیازی به چیزی نیست

شب پناه انبیاست و خلوتگاه اولیاست . شب ، خزینه اسرار است و سفینه ابرار است

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست . هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود . صحنه پیوسته بجاست . خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد

انسان شکیبا پیروزی را از دست نمی دهد ، هر چند زمان آن طولانی شود

آن کس که راز خود را پنهان دارد ، اختیار آن دردست اوست

لجاجت تدبیر را سست می کند. و طمع ورزی ، بردگی همیشگی است

حاصل کوتاهی ،پشیمانی و حاصل دوراندیشی ،سلامت است

کسی را که شکیبایی نجات ندهد، بی تابی او را هلاک می گرداند

هرگز ناتوان نبوده ام جز در برابر کسی که از من پرسید:تو کیستی؟

اگر به غایت چیزی رسی که باید بشناسی.به آستانه چیزی رسیده ای که باید دریابی

دل آدمی ناله یاری سر میدهد.روح آدمی ازما التماس رهایی میکند.اما ما به ناله هایش بهایی نمی دهیم. زیرا که آنها را نه میشنویم و نه در می یابیم.او را هم که می شنود ودرمی یابد.دیوانه نامیده و از وی می گریزیم

اگر بسته عشقی خلاص مجوی ، و اگر کشته عشقی قصاص مجوی ، که عشق آتشی سوزان است و بحری بی پایان

به کودکی پستی ، به جوانی مستی ، به پیری سستی ، پس کی خدا پرستی ؟

خداوند عزوجل آنگاه که بنی آدم را از تاریکستان نیستی به روشنایی هستی آورد ، از کرامات خود، بزرگترین و والاترین و نفیس ترین چیز یعنی دانستن را به او داد

خدایـا گناهم به حدی است که از آن بزرگتر فقط کرم توست،وقتی تو را یاد می آورم دلم شاد می شود.وقتی گناه خودم را یاد می آورم به چشم اشک می آورم وخجل می شوم

خدایـا عبادت نمیکنم ازترس آتشت و نه طمعی از بهشت،بلکه یافتنم تورا شایسته پرستش،پس عبادت کردم

الهی ! دلی ده که در کار تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان سازیم

الهی اگر از دنیا مرا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره ای است به مومنان دادم. در دنیا مرا تو بس و در عقبی مرا دیدار تو بس.دنیا وعقبی دومتاعند بهایی و دیدار نقدیس عطایی

خدایا ! دلها به سوی تو روانه است ، وگردنها به درگاه تو کشیده و دیده ها به آستان تو دوخته و گامها در راه تو نهاده وتنها در خدمت تو لاغر گردیده

خدایا ! دشمنیهای پوشیده آشکار است و در خروش و دیکهای کینه در جوش

خدیا ! به تو شکوه آریم که پیامبرمان را میان خود نداریم ، و دشمنان ما بسیار است و هر یکی مان چیزی را خواستار

خدایا ! میان ما و دشمنان به حق داوری کن که تو بهترین داورانی

الهی ! از پیش خطر ، از پس راهم نیست ، دستم گیر که جز فضل تو پشت و پناهم نیست

عشق تنها مرضی است که بیمار ازآن لذّت می برد

تجربه بهترین درس است هرچند که حق التدریس آن گران باشد

ناامیدی نخستین گام بسوی گوراست

عفو زیور قدرت است،عجله پدر ناکامی است، زبان نماینده عقل است

احساس دل ،بالاترازمنطق است

صداقت بهترین سیاست است

دی رفت وباز نیامد، فردا رااعتماد نشاید، حال را غنیمت دان که دیر نپاید

محال کلمه ای است که درفرهنگ دیوانگان یافت می شود

هیچوقت برای تصمیمتان دیرنیست، انسان متعالی و قدرتمند کسی است که درتغییر تصمیمات خویش عقل و درایت بخرج دهد

آنچه سرنوشت مارا تعیین میکند، شرایط زندگیمان نیست بلکه تصمیمهای ماست

بهتراست دوباره سوال کنی تااینکه یکبار راه را اشتباه بروی

دل منطقی داردکه عقل ازآن بی خبراست

استعداد درتنهایی رشد میکند، شخصیت در رودِ زندگی

سکوت را بیاموز بگذار، ذهن آرام تو گوش کند و بیاموزد

علم تورا حفظ میکند،اما ثروت راتوباید حفظ کنی

یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن

آنچه هستید شمارا بهترمعرفی میکند تاآنچه می گویید

باید زیاد مطالعه کنید تا بفهمید که هیچ نمی دانید

فکر "من هستم" حاکی ازنادانی شماست.هراندیشه ای که "من" را بوجود می آورد آفریننده ی انواع اضطرابها وگرفتاریهاست. خود، دوزخ است

خدایا دلی پر زشوق، سری پر زشور، و لبی پر زشعر بهم عطاکن

عاشق کامل کسی است که چه درتنهایی وچه بامعشوق، شاداست.تفاوتی بین این دوحالت وجودندارد

گفتمش نقاش را نقشی بکش اززندگی، باقلم نقش حُبابی برلَب دریاکشید

عادت، زنجیرهای روانی پولادینی هستندکه به دست وپای ملّتها بسته می شوند یامی بندند

تا وقتیکه افراد ومردم عادت به استعمال چیزی نکرده باشند،نمیدانندکه به آن چیز تاچه اندازه احتیاج دارند وکمبود را درک نمیکنند

اکثر افراد اجتماعات گاهی نمیدانندچه کمبود ونقص بزرگی درزندگی و در وجودخود دارند،بعلاوه نمیدانندازبین برنده این کمبودچیست و کدامست

آرامش در درون ماست، مردآرام هنگام کاروکوشش،هنگام مبارزه وتلاش،آرام است

مردآرام،شبانه روز تلاش میکند،میجنگد ومبارزه میکند، هرروز باهزاران وقایع ورویداد اجتماعی دراجتماع انسانهای غیرعادی و احمق ومزاحم روبرو و درگیراست، ولی درحین محتاط بودن آرامست، هیچگاه اینهمه رویدادهای مخالف و زجر وعذابها واینهمه کارشکنیها،آرامش وخونسردی اورا بهم نمیزند، نگرن نمیشود، غصه نمیخورد، دچار بیخوابی نمیشود، عصبانی نمیشود، برروی همه مشکلات بدبختیها وبیچارگیهای اجتماعی لبخند میزند

ترس از موش،سوسک، سگ وگربه حیوانات پرنده، ترس ازتاریکی و بلندی،اماکن دربسته، ترس از باد وآب دربعضیها وجودداردکه همه این ترسها عامل خاصی دارندکه ریشه آن در ناخودآگاهی است

اشخاص بااستعداد که دارای ساختمان مغزی و عصبی خاصی هستند، وقتی درعرفان جلوتر رفتند، ممکن است به انجام کرامات ومعجزات و وحی و الهام برسند واین حالات نیز فهمیدنی و ریاضی نیستند،گرچه ممکن است اثرات آن درخارج دیده میشود

ناخودآگاهی دریچه ایست بسوی خدا وبسوی قدرت عظیم جهانی. شاید بعبارت علمی بتوان گفت خدائیکه بگفته قرآن درون ماست، همان "شعورباطن" یا "ناخودآگاهی" است

افراط وتفریط درنظم وانضباط، عادت به توجه بیش ازحد به نکات وعوامل خیلی جزئی وکوچک، یابه عکس فقط کلیات رادیدن، عادت به لجاجت وسرسختی، افراط وتفریط درکنترل وقت، پی گیری بی مورد، انعطاف ناپذیری،عدم توانائی درتصمیمگیری صحیح بعلت وجود عقده ها وکشمکشهای ناخودآگاه درونی وبسیاری ازاین قبیل حرکات و رفتار غیرعادی هستندکه موجب شکست وناکامیِ یکی وباعث پیروزی دیگری میگردد

هرشکستی علتی داردکه معمولا و اکثرا علت آن شکست خودماهستیم،علت شکست در درون ماست، در درون ما دهها دشمنان داخلی وجود دارندکه مارااز واقع بینی دورنگه میدارند ویابسوی بیراهه وانحراف سوق میدهند و ماکاملا بی خبر وبی اطلاع ازفعالیت این جاسوسان درونی هستیم